جدول جو
جدول جو

معنی باریاب گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

باریاب گشتن
(مُ عَ بَ)
بحضور امیر یا پادشاهی رسیدن: فتحعلیخان خودهم وارد و باریاب حضور گردید. (مجمل التواریخ گلستانه). رجوع به باریابی. باریاب شدن. بار یافتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ خَ سَ)
میوه دار شدن. ثمرآوردن. حمل، باردار گشتن درخت. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به باردار شدن و باردار گردیدن شود، برآینده بسوی فضا. (ناظم الاطباء). آنکه میجهد، برجسته. برآمده، برون. خارج. (دمزن) ، (اصطلاح حساب) جمع کل. (ناظم الاطباء) ، ضمیر بارز (در صرف عربی) در مقابل ضمیر مستتر است و عبارتند از ضمایر متصل مرفوع:
1- در ماضی، الف: کتبا، کتبتا (تثنیه). واو: کتبوا (جمع). ت ساکن: کتبت (مفرد غایب مؤنث). ن : کتبن (جمع غایب مؤنث). ت :کتبت (مفرد مخاطب مذکر). تما: کتبتما (تثنیۀ مخاطب مذکر و مؤنث). تم: کتبتم (جمع مخاطب مذکر) ، ت : کتبت (مفرد مخاطب مؤنث). تن ّ: کتبتن (جمع مخاطب مؤنث). ت : کتبت (متکلم وحده). نا: کتبنا (متکلم معالغیر).
2- در مضارع و امر: الف: یکتبان ، تکتبان ، اکتبا (تثنیه). واو: یکتبون، اکتبوا (جمع). ی: تکتبین، اکتبی (مفرد مخاطب مؤنث). ن : یکتبن، تکتبن، اکتبن (جمع). چنانکه ملاحظه شد الف و واو و نون میان ماضی و مضارع وامر مشترک اند و ’ی’ برای مضارع و امر است و بقیه بماضی اختصاص دارند. و این ضمایر را بدان سبب مرفوع خوانند که همیشه بجای فاعل باشند و معادل این ضمایر درزبان فارسی عبارتند از: م، ی، د، یم، ید، ند. ضمایرمتصل بفعل یا ضمایر فاعلی: م، ت، ش، مان، تان، شان. ضمایر متصل بفعل و اسم که آنها را ضمایر مفعولی و اضافی خوانند، آخرین رقانه از چهار رقانۀ ورق کاغذ نویسندگان. رقانۀ اول را صدر و آخر را بارز و میانه را وسط گویند. (ناظم الاطباء) (دمزن). رجوع به رقانه شود:
ور قلم در جهان کشد قهرش
بارز کون را دهد ترقین.
انوری.
کرده ترجیع حشو اشعارت
بارز صیت دیگران ترقین.
انوری.
بر اهل عقل چو کردند عرض دفتر تو
نبود بارز اعداء تو گل ترقین.
(محمدعوفی صاحب لباب الالباب).
و بر بارز روایات سلف که سربسر سهو بوده ترقین مینهاد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ آمْ مَ)
بریان شدن. کباب شدن. برشته گشتن:
دلش نالان و چشمش زار و گریان
جگر از آتش غم گشته بریان.
نظامی.
و رجوع به بریان و بریان شدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شاقْ قَ)
لاغر شدن. باریک شدن. باریک گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(مُ شاطْ طَ)
دستوری دخول. اجازۀدرآمدن داشتن. بار یافتن. بحضور پادشاه یا امیری رفتن. رجوع به بار یافتن. باریابی. باریاب گشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باردار گشتن
تصویر باردار گشتن
باردار شدن
فرهنگ لغت هوشیار